جدول جو
جدول جو

معنی سوزن کرد - جستجوی لغت در جدول جو

سوزن کرد
(اَ دَ / دِ)
چیزی که از سوزن کرده باشند. قلاب دوزی. (یادداشت بخط مؤلف) : و از وی (از خوزستان) شکر و جامه های گوناگون و پرده ها و سوزن کردها و شلواربند و ترنج شمامه و خرما خیزد. (حدود العالم). قرقوب شهری است خرد (خوزستان) وآبادان و از وی جامه های سوزن کرد خیزد. (حدود العالم)، مجازاً، منقش. رنگارنگ:
دشت چون دیبای سوزن کرد و آهو جوق جوق
ایستاده آمده بیرون بصحراها ز تنگ.
منجیک.
شد به یک بار نقش سوزن کرد
هر کجا بود صنعت یکسان.
مسعودسعد.
هرچه کردش بهار سوزن کرد
تیرماهش همی کند یکسان.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوسن زرد
تصویر سوسن زرد
گیاهی چندساله با برگ و ساقۀ بلند، گل های زرد و ریشه ای سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد، وجّ، ویرج، اقارون، اگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزن کاری
تصویر سوزن کاری
سوزن زدن به پارچه، نقش و نگار انداختن در پارچه به وسیلۀ سوزن، ریزدوزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزن گر
تصویر سوزن گر
سوزن ساز، سوزن فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزن پر
تصویر سوزن پر
سیخ پر، جوجۀ مرغ که تازه پر درآورده و پرهایش مانند سیخ راست باشد، خارپر، سوزن پر، سوزن بال
فرهنگ فارسی عمید
(فُ اُ دَ)
سنگینی چیزی را اندازه گرفتن. سنجیدن. (فرهنگ فارسی معین) : سید گفت... تو را اینجا چندان مقام باشد که این زر را وزن و نقد بکنند. (فرهنگ فارسی معین از سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 43)
لغت نامه دهخدا
(رَ کِ)
ملکوت چنانکه کی آباد بمعنی جبروت است. (از برهان قاطع). از لغات دساتیری است، در فرهنگ دساتیر آمده: روان گرد به کسر کاف فارسی، شهر روان که افلاک باشند و عالم ملکوت. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به روان گرد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ)
رجوع به سوزن بال شود:
دیده از او بیضۀ سوزن پر است
بخیه زن جامۀ خشک و تر است.
سالک قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وزن کرده
تصویر وزن کرده
سنجیده سخته
فرهنگ لغت هوشیار
سنجیدن ترازنیدن سختن سنگینی چیزی را اندازه گرفتن سنجیدن سید گفت... ترا اینجا چندان مقام باشد که این زر را ورن و نقد بکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
للوّزن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
Weigh
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
peser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
ważyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
量る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
pesar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
وزن کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
ชั่งน้ำหนัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
menimbang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
לשקול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
称重
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
взвешивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
kupima
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
무게를 재다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
वजन करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
pesare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
wiegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
wegen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
зважувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
ওজন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی